معنی ورم پلک چشم

فرهنگ فارسی هوشیار

ورم پلک

پلک آماه


ورم چشم

چشم آماه


پلک

‎ (اسم) پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی. -4 (صفت) آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. (اسم) گرده کلیه

حل جدول

ورم پلک چشم

شالازیون ، هوردئولوم


ورم پلک

بلفاریت


پلک چشم

جفن


موی پلک چشم

مژه

فارسی به عربی

پلک چشم

جفن، غطاء

لغت نامه دهخدا

پلک

پلک. [پ ِ / پ َ / پ َ ل ِ / پ َ ل َ] (اِ) پوست گرداگرد چشم. (غیاث اللغات). دو پرده ٔ متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روئیده است. پُلُکه. بام چشم. نیام چشم. (برهان قاطع و بهار عجم ازغیاث اللغات) جفن. عَیر. (منتهی الارب):
دو لب چو نار کفیده و دو پلک سوسن سرخ
دو رخ چو نار شگفته دو بلک لاله ٔ لال.
فرخی [در صفت تذرو].
بچندان که او پلک بر هم زدش
شد و بستد و باز پس آمدش.
(از لغتنامه ٔ اسدی).
مژه بر پلکم ار شود پیکان
موی بر فرقم ار شود سرپاس.
مسعودسعد.
در آن گفتن پلک بر هم غنودش
درآمد خواب مرگ و خوش ربودش.
امیرخسرو دهلوی.
تیرت سواد چشم عدو حک کند چنانک
نه آگهی بدیده و نه در پَلَک بود.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ ضیاء).
پَلَک همی زند و دل همی برد چشمت
چو جادوئی که لب اندرفسون بجنباند.
امیرخسرو دهلوی.
سوزن پَلَکا کدام سوئی
غنچه دهنا کدام روئی.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام)
نهاد نرگس بر خط سبزه چشم چنان
که پلک هم نتواند زدن که حیرانست.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
پلک کبود نرگس چشم پرآب من
نیلوفری است کو نکند میل آفتاب.
سلمان ساوجی.
بادام چشم من زده بر پلکها شکر
لوزینه ایست ریخته جلابش از گلاب.
سلمان ساوجی.
وا کرده ز پلک چشم گریان
درها بسرای قرب یزدان.
واله هروی (از آنندراج).
اگر ز روی تو نظارگی ببندد چشم
ز پلک دیده گشاید دریچه نظرش.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
با پلک چشم نتوان راه سرشک بستن
کی پیش سیل گیرد دیوار نم کشیده.
یغما (از فرهنگ ضیاء).
دم اندر حلق آن چون تفته شعله
مژه بر پلک این چون تیز خارست.
؟
اغضاء؛ پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر). خنطر؛ عجوز کلان سال که پلکها و گوشت روی وی فروهشته باشد. (منتهی الارب). احضام العین، آنچه بر آن استوار است کرانهای پلک چشم. خفش، علتی در پلکهای چشم که بی درد بود. غَطف، دراز و دوتاشدگی پلک. (منتهی الارب). اشتار؛ پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). عَطف، درازی پلک. جَرَب، خشونتی است که در داخل پلک عارض شود و بدان آب از چشم روان باشد. (منتهی الارب). اغماض، پلک چشم فراهم گرفتن. || مژگان چشم. موی مژه. (غیاث اللغات). || پلک بینی. از مهذب الاسماء در معنی لفظ وتره و وتیره مفهوم میشود که لفظ پلک درفارسی بمعنی پرده ٔ بینی و پره ٔ آن هم هست. (فرهنگ نظام). || آویخته. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). معلق.
- پلک زبرین، پوست بالای چشم و آن حرکت میکند. لحج. (منتهی الارب).
- پلک زیرین، پوست پائین چشم و آن حرکت ندارد.
- پلک گردیده، اشتر.

پلک. [پ ُ] (اِ) گرده. کلیه. وَک.

پلک. [پ َ] (اِ) در «نور» پاپیتال را نامند.

پلک. [پ ُ] (اِخ) نام چند ناحیه در کشورهای متحد امریکا که به اسم پلک رئیس جمهور آن دولت خوانده شده است. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه ٔ پولک).

پلک. [پ ُ] (اِخ) نام قریه ای است از توابع بیضاء (فارس) دو فرسنگ بیشتر شمالی تل بیضاء. (از فارس نامه ٔ ناصری).


ورم

ورم. [وَ رَ] (ع اِ) آماس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن در اصطلاح پزشکان عبارت است از ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو به شکلی خارج ازحد طبیعی شود. (کشاف اصطلاحات الفنون) (بحر الجواهر). برآمدگی انساج نرم و یا استخوانی بدن خواه با التهاب همراه باشد و یا بدون التهاب باشد. تورم. برآمدگی. (فرهنگ فارسی معین). و در تداول عامه به هر نوع برآمدگی نسجی که مربوط به هر عارضه ای باشد بطور عام این کلمه اطلاق میشود. (فرهنگ فارسی معین):
بود مردی علیل را ورمی
وز ورم برنیامدیش دمی.
سنایی.
چه نسبت بود حاسدان را به تو
کسی فربهی چون شمارد ورم.
ابوالفرج رونی.
- ورم اُمّات، ورم اُمین. مننژیت. بیماریی که از آماس امات یا امین یعنی ام الغلیظ و ام الرقیق یا ورم ام الغلیظ و ام الرقیق و غشاء مخاطی پیدا آید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ورم بیضه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم بیضه ها را گویند و غالباً در دنباله ٔ یک سوزاک مزمن این عارضه پدید می آید. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم پستان، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم پستان در اثر عفونت حاد یا مزمن. ورم ثدی. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم پلک، (اصطلاح پزشکی) عارضه ٔ عفونی همراه با تورم مزمن در حول پلک ها خصوصاً درناحیه ٔ ریشه ٔ مژه های چشم. بلفاریت. ورم جفن. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم ثدی. رجوع به ورم پستان شود.
- ورم جرم دماغ، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم حاد انساج مختلفه ٔ دماغ را گویند. انسفالیت. قرانیطس. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم چشم، (اصطلاح پزشکی) درد و ناراحتی انساج اصلی و انساج محافظ چشم همراه با التهاب و قرمزی قرنیه. رمد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم چشم شرکی، (اصطلاح پزشکی) عبارت از تحریکات ورمی چشم سالمی است که در تعقیب ضربه یا ورم چشم دیگر پیدا میشود و در اصطلاح طب چشم تازه مبتلاشده را چشم تحریک شده و چشمی راکه در پیش مبتلا بوده است چشم تحریک کننده گویند. رمدشرکی. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم حجاب حاجز، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم حجاب حاجز را گویند. برسام. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم حلق با غشاء کاذب، (اصطلاح پزشکی) دیفتری. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم حلقوم، (اصطلاح پزشکی) لارنژیت. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم رأس حشفه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم عفونی رأس آلت را گویند و بیشتر در مواقعی عارض میشود که عمل ختنه انجام نشده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم روده، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم روده را گویند. ورم معاء. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم صفاق، (اصطلاح پزشکی) التهاب و عفونت صفاق. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم قرنیه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم قرنیه ٔ چشم را گویند که فوق العاده خطرناک برای بینائی است و دید چشم را از بین میبرد. کراتیت. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم قولون، (اصطلاح پزشکی) کولیت. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم لوزتین، (اصطلاح پزشکی) عفونت و التهاب لوزه ها را گویند. (فرهنگ فارسی معین)
- ورم معاء. (اصطلاح پزشکی) رجوع به ورم روده شود.
- ورم ملتحمه، (اصطلاح پزشکی) التهاب و تورم انساج حول چشم (پلک ها) همراه با اتساع شبکه ٔ موی رگی قرنیه، از این جهت قرنیه در این عارضه قرمزرنگ به نظر می آید. ورم ملتحمه ممکن است ویروسی و یا میکربی و یا در اثر حساسیت باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم ملتحمه ٔ بهاری، (اصطلاح پزشکی) ورم ملتحمه که در اثر حساسیت پلک به برخی عوامل در فصول معین غالباً بین پسربچه ها دیده میشود و معمولاً مسری نیست. بهترین راه معالجه ٔ اینگونه ورم ملتحمه ضدعفونی چشم با مواد دارویی ضعیف و استعمال داروهای ضد حساسیت است. ورم ملتحمه ٔ فصلی. از علائم اصلی ورم ملتحمه ترشح مقادیر زیاد مواد چرکی است از پلکها که به صورت توده ای سفید و یا مایل به زرد کمی چسبیده و خمیری شکل ترشح میشود و معمولاً تعدادش بقدری زیاد است که در موقع خواب (شبها) موجب میشود پلکها به هم بچسبندو در موقع بیداری پلکها به زحمت زیاد از هم بازمیشوند. (فرهنگ فارسی معین).
- ورم ملتحمه ٔ فصلی. (اصطلاح پزشکی) رجوع به ورم ملتحمه ٔ بهاری شود.
- ورم نقرس زانو، (اصطلاح پزشکی) نقرس. (فرهنگ فارسی معین).
|| (مص) آماسیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). برآماسیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || خشمناک گردیدن و پرباد کردن بینی را از تکبر وخشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || تکبر نمودن. (منتهی الارب): ورم بانفه، تکبر نمود. (منتهی الارب). || داغ کردن. (غیاث اللغات از منتخب از مدار از کشف از صراح). || (اِمص) آماسیدگی. (غیاث اللغات).

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ورم پلک چشم

641

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری